طراوت و شادابی زندگی ما؛  پارسا

طراوت و شادابی زندگی ما؛ پارسا جان تا این لحظه 12 سال و 1 ماه و 13 روز سن دارد

یکی دوتا خاطره از سفر

عمری با تو بودن ، یک لحظه است

و

لحظه ای بی تو بودن ، یک عمر ...

 

خب پسر دسته گلم،نفسم،جونم، عشق مامان ...

 

میخوام یکی دوتا خاطره از اولین سفرت به مشهد بگم:

چهارشنبه 92/11/30 صبح زود راه افتادیم. مامان زی(به قول پارمیس یا به قول خودت مامانه!!) و دایی داوود هم باهامون بودن. و چهارشنبه 92/12/7 آخر شب رسیدیدم خونه!

تو مسیر با پارمیس در عرض صدم ثانیه قهر و آشتی ابتسامات هبال ابتسامات وفرفشه سمايلات استعباطمیکردید!!! قربونت برم که از الان خوب فهمیدی چجوری دست بذاری رو نقطه ضعف های خواهرت و صداش رو دربیاری!!

نمیتونم لحظه لحظه کارهاتون رو بنویسم چون مثنوی هفتاد من میشه!!!

فقط چیزی که هیچوقت یادم نمیره علاقه زیادت به اتوبوس و بخصوص کامیون بود.وقتی هم که وانت یا مینی بوس میدیدی ابراز علاقه میکردی!!

و وقتی که از کنارشون رد میشدیم میگفتی: " مامان آلاااه !" ( توضیح بدم واست که به هر چیز بزرگ یا سنگین میگی : آلاااه البته خیلی با غلظت و صدای کلفت! )

قبل از مسافرت به کامیون میگفتی: "موون" و به اتوبوس میگفتی " بوو" اما تو طول سفر به هر دو تاش و حتی به وانت ونیسان هم میگفتی بوو

جالب اینجا بود که حتی یدونه رو هم از قلم نمینداختی و حواست به هردو طرف جاده هم بود و هرکدوم رو که میدیدی میگفتی "مامان بوو " (البته آخرها بخاطر اینکه سرعتت بالا بره مامان رو مخفف میکردی و میگفتی : " مام بوو ") و من هم واسه هر کدوم باید درستش رو میگفتم! و اگه احیانا تنبلی میکردم و نگاه نمیکردم و همینجوری یچیزی میپروندم و اشتباه میگفتم کلی عصبانی میشدی و تا درستش رو نمیگفتم دست بردار نبودی.این بازیت کلی سوژه شده بود و کلی خندیدیم ولی یجورایی حال من از هرچی کامیون و اتوبوس و وانت و... بود بهم خورد!!! و اخراش قاط زده بودم!!

 

 

راستی مینی بوس رو هم تو سفر یاد گرفتی و میگفتی " نیم بووو "... عاااااشقتم بخدا ...

یعنی منتظر بودم یه مینی بوس یا ون ببینی کلی حال میکردم. همچنین موتور که بهش میگفتی: "دو دو "




یکی دیگه از کارایی که میکردی تو ماشین گوش دادن Orange smiley 007به آهنگ برقصا از محسن چاووشی بود و انجام حرکات موزون متناسب با آهنگ!!!ابتسامات هبال ابتسامات وفرفشه سمايلات استعباط

اینقدر این آهنگ رو پشت سر هم میخواستی که دیگه اسم چاووشی میاد بدنم میلرزه!!!

جالبه آخرای آهنگ رو میشناختی و هنوز تموم نشده خیلی عصبانی میگفتی :" بابا نا نا "

بابایی هم دیگه تکرار آهنگ رو زد و ....



پارسای عزیزم خیلییییییییییییییی دوستت دارم

وچقدر این دوست داشتن های بی دلیل خوب است...
 
مثل همین باران بی سؤال، که آرام و شمرده شمرده میبارد....

تاریخ : 13 اسفند 1392 - 11:15 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 2068 | موضوع : وبلاگ | 16 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام
(بعد از تائید منتشر خواهد شد)