طراوت و شادابی زندگی ما؛  پارسا

طراوت و شادابی زندگی ما؛ پارسا جان تا این لحظه 12 سال و 29 روز سن دارد

ماشین بازی

سلام آقا پسر ناز و دوست داشتنی ام

گل پسر نازم بالاخره ماشین بازی هم جزو بازیهای روزانه ات قرار گرفت

اونم چه جور!!! به سبک خودت... اینقدر بامزه که دلم میخواد فقط بشینم و بازی کردنت رو نگاه کنم.

با علاقه ات به ماشینهات یکمی قابلمه بازیت کم رنگ تر شده ( امیدوارم حذف نشه چون میدونم دلم واسه قابلمه بازیت خیلی تنگ میشه)

این عکسها مال قبل از عیده ، واسه دست گرمی هر دفعه یه نگاهی به ماشین میکردی!

اینجا هنوز جو گیر قابلمه بازی هستی...

داری ماشینهاتو میشوری دقیقا همون مدلی که قابلمه ها رو میشستی و آب میکشیدی!!

راستی یادم نرفته بگم بعضی وقتا به ماشینات غذا هم میدی!! متاسفانه عکسش رو هرکار کردم نتونستم آپلود کنم

Летняя линеечка разделитель

دیگه الان تفریحت شده این که هر دفعه ماشینها رو یه مدل خاصی یجا جمع کنی! بعدشم با یه لذتی مدتها نگاشون میکنی

تو ماشین سبزه 7تا ماشین جا دادی ... که تو عکس همشون معلوم نیستن!

اینجا هم باند کشی زانوی بابا رو کرده بودی باند خیابون! میگفتی: مامان هیابووو

الهییی قربون اون خلاقیتت برم من! ببین چه ترافیکی هم هست!! ابتسامات هبال ابتسامات وفرفشه سمايلات استعباط

وااااای خدا جون چقدر دوست دارم پارسای نازم

از آشپزخونه اومدم بیرون دیدم ماشینا رو اینجوری گذاشتی و میگی: مامان آن(ماشین) لا (یعنی خوابیده!)

نمیدونم منظورت پارکینگ بود؟؟!!!

وقتی ماشینا رو این بالا میذاری یکم صدای بوق در میاری و بعد شروع میکنی از اون بالا یکی یکی ولشون میکنی پایین!!! قربون اون تفریحاتت برم من ابتسامات هبال ابتسامات وفرفشه سمايلات استعباط

پارمیس نازم که کشف کرده ماشین پلیس چپ شده!! میگه انگار آقا پلیسا هم حواسشون پرت شده زدن به کامیون!! بعدشم گفتی مامان از منم با این تصادف عکس بگیر....

 

فواصل ورود فواصل بنات فواصل حيوانات فواصل انمي فواصل كاميرات فواصل قلوب فواصل منوعهخدای مهربون من


ازت ممنونم بابت این دو فرشته ی ناز که بهم دادی...

این دو جواهر درخشان، این دو کهکشان بیکران، مرا عاشق تر کرد...


تاریخ : 28 اردیبهشت 1393 - 19:09 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 1710 | موضوع : وبلاگ | 46 نظر

برای بهترین باباها...

تا سایه ی پر مهر پدر بر سر ماست

انگار که عالم همه فرمانبر ماست

 

 

فرقی نمیکند چطور بودنش...

دور یا نزدیک بودنش

پیر یا جوان بودنش

خندان یا اخمو بودنش

همین که هست دلگرمی من را کافیست

پدر عزیزم اکنون که روز توست ، به تو فکر میکنم و به اینکه چقدر برایم با ارزشی

و به تمام راههایی که پیمودی تا زندگی ام را متحول کنی...

دوستت دارم ای مهربان پر صلابت... پدرم

 

разноцветное сердечко

بابا احسان مهربون

باش و با بودنت باعث بودن ما باش

یه آغوش بزرگ و یه عالمه دوستت داریم...

روزت مبارک

( پارمیس وپارسا)

 

Украшение для дневника

همسر عزیزم!

نمی دانم که دانستی دلیل گریه هایم را،

نمی دانم که حس کردی سکوتم را

ولی دانم که می دانی من عاشق بودم و هستم.

وجود ساده ات بوده که من اینگونه دل بستم.

عزیزم همیشه عشق من هستی و خواهی بود.

از صمیم قلب دوست دارم و روزت رو تبریک میگم



нарисованные звездочки
متاسفانه چند روزه دارم تلاش میکنم ولی نمیتونم عکسی آپلود کنم!!! اینم از شانس باباها!!!َ

تاریخ : 23 اردیبهشت 1393 - 10:05 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 1142 | موضوع : وبلاگ | 12 نظر

شیرین زبونی

سلام و صدتا سلام به کاسکوی قشنگم!!

6_time135

پارسای نازم نفس مامان ، بالاخره بعد از کلی تنبلی کردن توی حرف زدن!! یدفعه با شروع سال جدید یا بهتر بگم از زمان تولد دو سالگیت به بعد یدفعه مثل طوطی شدی!!! و منو کلی خوشحال کردی.

آخه این دیر حرف زدنت یجورایی اعصابمو به هم ریخته بود!

کوچولوی نازم دقیقا مثل یه طوطی بانمک هر کلمه یا حتی صدایی که میشنوی رو تکرار میکنی!! اونم با زبون شیرین خودت الهیی فدات شم

(حتی توی خیابون صدای بوق ماشینها رو تقلید میکنی... مثلا: بیب کوتاه! - بیییییییییییییب کشیده! - بیب بیب بیب!! - صدای بوق اتوبوس رو با صدای کلفت میگی بیب آلاه!)

حالا یه سری از کلماتی که خیلی خوشم میاد وقتی میگی رو اینجا واست مینویسم:

قبلش بگم که معمولا از فعل استفاده نمیکنی!! فقط فعلهایی که منفی هستن مثل نداشتن..نبودن...تموم شدن...نخواستن...کم شدن....و یسری دیگه که الان یادم نیست رو میگی رفت (لف)!

مثلا دوست ندارم -------- دوش لف

و فعلهای مثبت رو میگی دار! ( یعنی داره!)

اتوبوس-------- بوو

کامیون-------- موون

نریختم-------- لیخ لف (ریخت رفت!!)

پتو-------- بدو baadu

سلام --------للام

قاشق--------آوو

ماشین پلیس -------- آن پجی

خاله-------- آله

عینک -------- آینوو

مورچه--------ووووجه

پسته --------پیسجه

الله اکبر ------- الا بله (به مهر، قرآن ، صدای اذان، تسبیح و ....میگی

شیر -------هییش

کفش ------- افش

قند -------- دند

موز --------موووژ

سی دی -------- هی جی

بغل -------- بدل

آلوچه -------- آلوووییی

خب --------- هب

میوه ----------میم

بستنی ---------ببستی

ببخشید -------- ببهشید

!!!! دستت درد نکنه -------- د

سیب --------هیب

اسب -------- اش

باتری ------- بی بی

صلوات -------- الا بله صل الا بله

بادوم-------بادون

خیلی دوست دارم ---------آلاه دوش

شعر عمو زنجیر باف ---------عمو جی جی؟بلهههه      عمو عمو؟ بلههههه

شعر تاب تاب --------- آبا  آباجی  هدا منه   نه نه(نندازی

حالا بی انصافی نکنم با همه ی تنبلیت آخری رو از یک سالگیت رو تاب میخوندی!! ولی من حالا نوشتم


اگه جایی حروف انگلیسی ببینی آهنگa b c d  رو میخونی البته فقط اولشو بلدی بقیه اش رو آهنگشو میزنی!

toongting_006_star

پارسای من پسر ناز و دوست داشتنی ام... عاااااشقتم بخدا.....میمیرم برات گل نازم

عکسهای پایین هم مال هفته ی پیشه، یکی از روزایی که پارمیس کلاس ژیمناستیک بود و من و تو توی محوطه جلوی باشگاه منتظرش بودیم


تاریخ : 17 اردیبهشت 1393 - 10:38 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 1201 | موضوع : وبلاگ | 24 نظر

دندونهای نیش...

سلام به گل پسرنازم

عزیز دل مامانی تو این پست میخوام بگم که 4تا دندون نیش ناز و فسقلیت کی در اومدن. و چقدر اذیت شدی تا این مرواریدای ناز رو صاحب شدی!! مخصوصا نیشهای بالا که بیشتر از یک ماه اذیتت کرد عزیزم (مشکلات گوارشی، تب شدید، و بیخوابی های شبونه ... غذا هم که تعطیل!!)

دوتا دندون نیش بالا 92/12/23 خودنمایی کردن و

دوتا پایینی ها 91/2/10 تشریف فرما شدن!!

امیدوارم دندونای دیگه ات رو راحت در بیاری عزیزم

http://s4.picofile.com/file/7922494080/22.pnghttp://s4.picofile.com/file/7922494080/22.pnghttp://s4.picofile.com/file/7922494080/22.pnghttp://s4.picofile.com/file/7922494080/22.pnghttp://s4.picofile.com/file/7922494080/22.pnghttp://s4.picofile.com/file/7922494080/22.pnghttp://s4.picofile.com/file/7922494080/22.pnghttp://s4.picofile.com/file/7922494080/22.pnghttp://s4.picofile.com/file/7922494080/22.pnghttp://s4.picofile.com/file/7922494080/22.pnghttp://s4.picofile.com/file/7922494080/22.png

 

با تو بودن به من آموخت که تا نفس در سینه دارم دوستت دارم


تاریخ : 14 اردیبهشت 1393 - 09:42 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 1458 | موضوع : وبلاگ | 18 نظر

قابلمه بازی

سلام گل پسر نازم، عشق و عمر و نفسم....


عزیزم از زمانی که میتونستی بشینی و بازی کنی عاشق بازی کردن با قابلمه بودی...

اوایل با یه دونه قابلمه کلی وقت سرگرم میشدی...

بعد باید تعدادشو بیشتر میکردم... و از زمانی که تونستی چهاردست و پا بری و به کابینتها

دسترسی پیدا کردی باید کل کابینت رو واست می آوردم بیرون!!!

البته با کلی کلک زودپز و قابلمه و ماهیتابه های بزرگ رو پنهون میکردم که یه موقع بهت

آسیبی نرسه!!

همه ی قابلمه ها حتما باید با در بودن و بهت میدادم!!! و همه ی در ها رو میدونستی مال

کدوم قابلمه است!! چه خونه ی خودمون و چه جاهای دیگه!!

اگه یه قابلمه بی در یا برعکس جایی میدیدی فوری میرفتی و لنگه شو می آوردی!

دیگه اینقدر از بازی با قابلمه لذت میبردی و همه از این کارات خوششون میومد که هرجا

مهمونی میرفتیم فوری میبردنت تو آشپزخونه و بهت چند تا قابلمه میدادن و تو هم دیگه

جای قابلمه های همه رو توی خونه هاشون میدونستی و دفعه بعد که میرفتیم اونجا

یراست میرفتی سراغشون!

اینم بگم که تا قبل از سفر مشهد ( حدودا دو ماه پیش) اصلا قابلمه های اسباب بازی رو

دوست نداشتی و بهشون نگاه هم نمیکردی!

ولی توی مسافرت یسری سرویس قابلمه گرفتیم و چون اونجا تجهیزاتی واسه بازی

نداشتی به بازی با اونها رضایت دادی!

دیگه جونم واست بگه که اول اول دوست داشتی قابلمه ه رو دمر کنی و یه ارکستر

حسابی راه می آنداختی!!

بعد از یه مدت که فقط با یچزی تو سر قابلمه میزدی، تخیلاتت بیشتر شد و خوب غذاتو هم

میزدی و بعد میچشیدی و بعد قاشق یا ملاقه ات رو میزدی لب قابلمه!!!

یکم که گذشت و میتونستی بگی داغ.... اگه کسی به قابلمه هات دست میزذ فوری بهش

میگفتی: " دااااااااغ"....... البته شامل همه شون نمیشد! بلکه اونایی که روی به اصطلاح

اجاق گازت بودن! ( که معمولا یه بلندی مثل میز یا مبل بود!)

و کار دیگه ای که یاد گرفنه بودی و من عااااااشقش بودم گذاشتن دم کنی بود!! هرچیزی

که گیرت میومد رو با دقت کامل دور در قابلمه میپیچیدی و بعد برعکس میذاشتی رو

قابلمه!!!

و از چند ماه پیش هم که آشپز کامل و حرفه ای شدی و با یسری اسباب بازی و البته

بیشتر باتری قلمی!!! واسمون غذا میپزی و توی بشقاب سرو میکنی برامون و موقع خوردن

باید حواسمون باشه که داغه و فوتش کنیم و بخوریم!!!

 

مامانی نوشتنیام طولانی شد ولی دلم نیومد واست ننویسم که چه آشپز کوچولوی نازی

هستی!!


این پست رو باید چند ماه پیش واست میذاشتم اما چون دوست داشتم عکسهای مختلفی

که ازت موقع قابلمه بازی،که در مکانهای مختلف گرفتم رو بذارم و متاسفانه فایلش رو پیدا

نمیکنم!!! هر دفعه به تعویق افتاد. آخر هم عکسها رو پیدا نکردم و چندتایی هم که داشتم

آپلود نمیشن، نمیدونم چرا؟؟!!

آخر دلم نیومد و تصمیم گرفتم این پست رو بذارم

ایشالا زودتر بقیه عکسهاتو پیدا میکنم و میذارم

 

فربونت برم من الهیییییییییییییی... اینجا داری قابلمه رو میشوری و صدای ششششششششششششششش ( صدای آب) در میاری!!!

اینم بازی با قابلمه های مامان زی!!

الهییییییییی مامان فدای تو و بازی کردنت بشه که اینقدر بهم انرژی میده....


تاریخ : 06 اردیبهشت 1393 - 09:49 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 1959 | موضوع : وبلاگ | 24 نظر

تماشای خواب...

کدامین ستاره را به بالشت سنجاق کنم، زودتر پلکت سنگینی میکند؟

چند فرشته دور سرت بال بال بزنند، دل به رویا میدهی؟

اصلا هیچوقت گفته بودم

                                   میخواهم خوابیدنت را تماشا کنم؟!



تاریخ : 01 اردیبهشت 1393 - 10:02 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 1348 | موضوع : وبلاگ | 17 نظر