دلش اما هميشه (( شور )) مي زند براي ما ؛
اشکهاي مادر , مرواريد شده است در صدف چشمانش ؛
دکترها اسمش را گذاشتهاند آب مرواريد!
حرفها دارد چشمان مادر ؛ گويي زيرنويس فارسي دارد!
دستانش را نوازش مي کنم ؛ داستاني دارد دستانش ...
طراوت و شادابی زندگی ما؛ پارسا جان تا این لحظه 12 سال و 29 روز سن دارد
پارمیس و پارسا:
بابا احسان جووووووووووووووووووووووون تولدت مبارک
نوبتی هم باشه نوبت منه!!!!
سوسوی ستارگان آسمان در التهاب آمدن توست
آمدی و آسمان و زمین را برایم بهشت کردی
تنها ستاره ی آسمان دلم،
تو قلبی به بزرگی دریا و روحی به وسعت آسمانها داری
امیدوارم همیشه شاداب، خندان و سالم باشی
تولدت مبارک
نفس مامان صبحها که پارمیس جون میره مدرسه فرصت خیلی خوبیه تا حسابی با عروسکای آجی بازی کنی
بعد هم باید قبل از اومدنش سریع هر کدوم رو سر جای خودشون بذاریم
چون وقتی آجی میرسه خونه اولین سوالی که میپرسه اینه که مامان پارسا تو اتاق من نرفته؟؟!!
طفلکی دخترم خیلی وسواس داره که هرکدوم از وسیله هاش دقیقا سر جای خودش باشه و این وسواس داره یکمی اذیتش میکنه!!!
عزیزای من:امیدوارم همیشه تنتون سالم ، لبتون خندون و روحتون مثل الان پاک و شاد باشه
کاش آن شب را نمی آمد سحر
کاش گم میشد در راه پیک بد خبر
ای عجب کان شب سحر اما به ما
تیره روزی آمد و شام دگر
دیده پر خون از غم هجران و او
با لب خندان چه آسان بر سفر
ای دریغ از مهربانی های او
دست پر مهر آن کلام پرشکر
غصه ها پنهان به دل بودش ولی
شاد و خرم چهره اش بر رهگذر
12 فروردین عزیزی رو از دست دادیم....
مهربونترین مادربزرگ دنیا رو....
عزیزم از اول عید از همه میپرسید 13 بدر من رو کجا میرید؟!! غافل از اینکه همون روز میبریمش خونه جدیدش... خدایا دلم داره میترکه از غصه.......
کاش امشب تو بودی و دلداری ام میدادی....
کاش امشب بودی.... بودی تا سرم را بر شانه هایت گذارم و آرام گیرم
کاش بودی تا دستهایم را در دستهای گرمت بفشاری و اشکهایم را از گونه ام پاک کنی
دوست دارم تو را در آغوشم بگیرم و گریه کنم! کجایی که دلم هوایت را کرده است! کاش می توانستم ........
خوابیدی بدون لالایی و قـــــــــصه *** بگیر آسوده بخواب بی دردو غصه
دیگه کابوس زمستون نمیـــــــــبینی *** توی خواب گلای حسرت نمی چیـنی
دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه *** جای سیلی های باد روش نمیمونه
دیگه بیدار نمی شی با نگرونـــــی *** یا با تردید که بری یا که بمونی
رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی *** قانونه جنگلو زیر پا گذاشتی
اینجا قهرن سینه ها با مهربونی *** تو، تو جنگل نمیتونستی بمونی
دلتو بردی با خود به جای دیگه *** اونجا که خدا برات لالایی میگه
میدونم می بینمت یه روز دوباره *** توی دنیایی که آدمک نداره
نمیدانم تو را به اندازه نفسم دوست دارم؛ یا نفسم را به اندازه تو؟!
نمیدانم چون تو را دوست دارم نفس میکشم؛ یا نفس میکشم که تو را دوست بدارم؟!
نمیدانم زندگیم تکرار دوست داشتن توست؛ یا تکرار دوست داشتن تو زندگیم است؟!
تنها میدانم که:
دوست داشتنت لحظه لحظه ی زندگیم را میسازد و عشقت ذره ذره وجودم را....
6فروردین تولد پسر ناز و دوست داشتنی ما و خاله مهربونش بود
پارمیس هم که یه تولد دیگه از ما طلب کار بود،بنابراین سه تا کیک بود!!!
کیک سمت راست رو عمو امید واسه خاله درست کرده بود...
اون دوتا هم انتخاب پارمیس جون بود...
بقیه عکسها رو تو اولین فرصت که مهمونی ها و عید دیدنی ها تموم بشه و اینترنت هم یاری کنه!! هم اینجا و هم وب پارمیس میذارم...
از همه دوستانی که تولد پارسا رو تبریک گفتن سپاسگذارم