طراوت و شادابی زندگی ما؛  پارسا

طراوت و شادابی زندگی ما؛ پارسا جان تا این لحظه 12 سال و 28 روز سن دارد

زندگی با تو دیگه رویا نیست....

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

http://zibasaz.niniweblog.com/

 برام هیچ حسی شبیه تو نیست

                کنار تو درگیر آرامشم

                                   همین از تمام جهان کافیه

                                   همین که کنارت نفس میکشم

                                                                         تو پایان هر جستجوی منی

                                                                         تماشای تو عین آرامشه

                                     تو زیباترین آرزوی منی


سفر به شمال

سلام گل پسر نازم

نمیدونی چقدر دلم واسه ی نوشتن واستون تنگ شده....

(البته منظورم نوشتن توی وبلاگتون بود!!) اما واقعا درس و مدرسه ی خواهری بدجور گرفتارم کرده.

خیلی وقته که این پستت توی پیش نویسها بود و وقت نمیکردم کاملش کنم اما امشب تصمیم گرفتم هرجور شده تموش کنم.

13 شهریور راهی شمال شدیم و به مقصد بندر انزلی رفتیم

اولین روزی که بردمتون ساحل تا بازی کنید.... فقط همون روز بود که شما خوشگل من آب بازی کردی.

تو همین بازی کردنا یه موج تعادلت رو به هم زد و افتادی تو آب. همین شد که تا اخرین روز سفر از چند متری ساحل نزدیک تر نمیومدی!!! و فقط با ماسه ها بازی میکردی

اینم بقیه ی عکسها....


 

 

توی یک هفته ای که شمال بودیم فقط روز اول آفتابی بود و یکم گرم ولی بقیه ی روزها هوا خیلی مطبوع بود.بیشتر اوقات ابری و گاهی بارون خیلی زیبا

اینجا داشتی ابرهای مختلف رو به شکل حیوون یا حتی ماشین و ... تشبیه میکردی

وای که چقدر لذت بخش بود. مامان فدای تو پسر نازش بشه


 

بعد از یه بارون حسابی که اومده بود با پارمیس رفتیم توی الاچیق های ساحل هتل که واستون کتاب بخونم. موهای پریشون شده توی باد رو قربون عزیزم


 

روز چهارم رفتیم لاهیجان و دو روز هم اونجا بودیم. واقعا که شهر زیبایی. خیلی خیلی خوش گذشت


بعد از لاهیجان رفتیم روستای رودخان

اینم مسیر قلعه رودخان. که نتونستیم قلعه رو ببینیم.مسیر بخاطر بارندگی لغزنده بود و حدود 4 ساعت طول میکشید تا به قلعه برسیم. از این رو وسطای راه بعد از کلی راه رفتن برگشتیم.


مزرعه زیبای چایی- حیاط یکی از خونه های روستای رود خان


ماسوله.

اینجا یه پشه گردنت رو زد که فوری جاش ورم کرد و قرمز شد. سریع بردیمت درمانگاه اونجا و گفتن که پشه ای به اسم دراکولا!!! بوده. خیلی ترسیدم تا یک ماه هم جاش خوب نشد. با اینکه روزی دو بار طبق گفته ی پزشک اونجا با الکل میشستم. خدا رو شکر که خوب شد.

 

خب گل پسرم لازمه این اخر توضیح بدم که اون اول پستت نوشته بودم هرطور شده امشب تمومش میکنما!!!! از اون شب یک ماه میگذره!!! من دیگه حرفی ندارم!!

سعی میکنم تند تند بیام وبت. وااااااااای که چقدر شیطون بلا و شیرین زبون شدی. حیفه جملات خوشمزه تو ننویسم. اما الان اگه نخوابم صبح خواب میمونم و پارمیس از مدرسه جا میمونه.

میبوووووووووووووووووسمت عسل مامان


تاریخ : 08 دی 1393 - 06:06 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 4250 | موضوع : وبلاگ | 12 نظر

پارسا در جشن شکوفه ها

سلام قند عسل مامان

بالاخره فرصت کمی پیدا شد تا بیام سریع چند کلمه واست بنویسم.

دوشنبه صبح رفتیم مدرسه آجی واسه ی جشن شکوفه ها. شما هم خیلی از اون محیط و تزیینات و بادکنک ها و جمع بچه ها خوشت اومده بود و حسابی بازیگوشی میکردی و از سرود ها ونمایش های عروسکی لذت میبردی و باهاشون شعر میخوندی. تا اینکه آخرهای جشن به بچه ها مداد شمعی دادن تا روی کاغذهایی که دور تا دور دیوار سالن بود نقاشی کنند. شما هم کنار آجی داشتی نقاشی میکردی و من ازتون فیلم میگرفتم. قسم میخورم همش داشتم نگاتون میکردم تا اینکه یه لحظه دیدم معاون پارمیس اومده نزدیکمون برگشتم ازش سؤال کنم که فردا چه ساعتی باید بچه ها مدرسه باشن؟ همین که دوباره نگاتون کردم دیدم تو نیستی! سریع دور و برم رو نگاه کردم نبودی....

هراسون اینطرف و اونطرف میرفتم... چون قبلش دوست داشتی کلاسها رو ببینی گفتم شاید رفتی اونجا. تمام کلاسها رو گشتم، دفتر مدرسه، دوتا حیاط و همه جا رو چند بار گشتم. یدفعه توی دلم خالی شد

اشکم بی اختیار میریخت اومدم توی کوچه ی جلوی مدرسه تا ته بن بست رفتم نبودی

دوباره اومدم مدرسه نمیدونستم چکار کنم. یه لحظه جلوی چشمام سیاه شد و سرم گیج رفت. سریع خودمو جمع و جور کردم و باز لابلای بچه ها دنبالت میگشتم همش میگفتم آخه تو این زمان کم کجا میتونسته رفته باشه. همون وقت پارمیس هم نقاشیش تموم شد و اومد گفت مامان پارسا کو؟ تو چت شد؟ حالت خوب نیست؟! گفتم مامان برو توی کلاسها رو ببین و خودم رفتم باز توی حیاط که یهو دیدم داری با یکی از والدین که قبلش داشتی با پسر کوچولوشون بازی میکردی میایی و واسش شعر آقا پلیس رو میخونی. بی اختیار زدم زیر گریه و دویدم بغلت کردم. و بردمت پیش پارمیس . دیدم دخترم چشماش کاسه ی خون شده از بس گریه کرده. خیلی دلم سوخت که چه جشنی شد واسش!

کلی از اون بنده خدا که تو رو آورد پیشم تشکر کردم و فهمیدم رفته بودی تو دبستان پسرونه روبرویی!!

آخه پسر بازیگوش و سر به هوای من نمیگی مامان دق میکنه از دست این شیطنت ها؟!

باز هم خدا رو شکر میکنم که به خیر گذشت.

 

این هم یه عکس بعد از اون ماجرا که تو عین خیالت نیست!!

 

 

 

خدایا خودت همیشه مراقب همه ی بچه ها باش. باز هم ازت ممنونم بابت لطفی که بهم داشتی


تاریخ : 02 مهر 1393 - 14:41 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 3629 | موضوع : وبلاگ | 29 نظر

رنگ انگشتی

سلام پسر عزیز مامان. تو این پست عکسها نقاشی کردن با رنگ انگشتیت رو گذاشتم.

قربونت برم من که وقتی با این رنگا بازی میکنی دیگه از خود بی خود میشی و مدتها سرگرمی

 

اینجا از پارمیس یاد گرفتی که رنگها رو که با هم مخلوط کنی رنگ جدیدی ساخته میشه. اینقدر خوشت اومده بود که دیگه فقط یه صفحه رو چسبیده بودی و هی رنگ روی رنگ میزدی.



تاریخ : 05 شهریور 1393 - 22:01 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 3198 | موضوع : وبلاگ | 29 نظر

نقاشی

سلام فسقلی من

پارسای خوشگل مامان یکی از کارهایی که هر روز و البته روزی چند بار انجام میدی نقاشی کردنه.

تو این پست یه سری از عکسهاتو واست میذارم. که بعضیاشون مربوط به چند ماه پیشه!

کتاب شنگول و منگول رو مزیین کردی!


قربون اون پاهای ماژیکیت برم من...

بنا به دلایل زیادی که خیلیاش تو عکسها معلومه نقاشی با ماژیک تعطیل شد!!

راستی عکسهای بالا مربوط به فروردین و اردیبهشت ماه بود


یعنی با تموم وجودت رنگ میکنیا. الهی من فدات بشم.

این عکسها هم مال خرداد ماهه


 

عاشق این مدل رنگ زدنتم! از یه گوشه ی کاغذ شروع میکنی و بعد رنگها رو کنار هم میزنی و کل کاغذ رو پر میکنی. اینجا خونه ی مامان زی هستی


باز هم نقاشی تو خونه ی مامان زی. اینجا از آرایشگاه که برگشتیم واست یه دفتر نقاشی خریدم و اومدیم خونه. تا یک ساعت نمیذاشتی لباستو عوض کنم و کل دفتر رو رنگ زدی!


تازگی ها با پارمیس بازی کلاس نقاشی دارین.پارمیس میشه خاله ی نقاشی و بهت نقاشی یاد میده. وااااااای که چقدر هر دو تاتون نقشتون رو خوب بازی میکنین.

تو هم یه نفس به پارمیس میگی حاله هیب بکشم؟!! حاله پرتلاق ( یعنی پرتغال!) بکشم؟! حاله رنگش کنم؟! هر از گاهی هم میای به من میگی مامانی من رفتم کلاس نقاشی صب بیا دنبالم!!

 

اینم دو نمونه از نقاشی هایی که تو کلاس پارمیس جون کشیدی. ( سبد میوه )

یکی از خوبیهای این کلاس خیلی خیلی خوب، یاد گرفتن چند تا از اشکال هندسی هست... مثل دایره، مربع و مثلث. مامان فدای تو و اون مربی مهربونت بشه

 

خوشگل مامان بقیه ی عکسهای مربوط به نقاشی هاتو توی یه پست دیگه میذارم واست.

 

خیلی خیلی خیلی دوست دارم ستاره ی خوشگل مامان


تاریخ : 28 مرداد 1393 - 20:43 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 2748 | موضوع : وبلاگ | 32 نظر

چادگان

شازده کوچولوی من سلام

اول بگم که از دست اینترنت و نی نی پیج حسابی شاکی ام!!

بعدشم بگم که هر روز خوردنی تر از روز قبل میشی!! شیطون تر و شیرین زبون تر.و همش در حال سؤال پرسیدنی که تو یه پست جدا واست از این دلبریهات مینویسم!

میخوام تو این پست عکسهای دو روز تعطیلات عید فطر که چادگان رفتیم رو واست بذارم.

هوا خیلی خیلی عالی بود و حسابی بهتون خوش گذشت.

اینجا موقع کباب پختن اول یکم دور و بر کباب پز چرخیدی و وقتی دیدی جرقه داره ترسیدی. اومدی روبروش نشستی و داشتی مثلا کباب میپختی! میگفتی کباب بپزم بدم موچه.

داشتیم تو محوطه پلاژها قدم میزدیم که چشمت افتاد به این تراکتور. یه دو ساعتی دور و برش میچرخیدی و کلی سؤال میکردی! چیلا سبزه؟! ( آخه اسباب بازی خودت قرمزه. فکر میکردی فقط باید قرمز باشه!) چیلا سنگینه؟! جوجولی( چجوری) میره؟! و ....

بسه مامان جونم، عکس بسه!

 

اینجا اول با احتیاط دست به آب زدی ولی بعد یخت باز شد یه آب بازی حسابی کردی، وقتی فهمیدی میخوایم بریم اومدی فرار کنی که یدفعه با صورت افتادی توی آب! پا شدی گفتی من شجاع شدم!! نمیخوام بلیم

روز اول که رسیدیم قدم زنان رفتیم کنار آب پشت سد زاینده رود. که قایق سواری کنیم ولی تو به هیچ عنوان حاضر نشدی سوار بشی. از همون دور هم که قایق ها رو میدیدی میگفتی من قایق دوست ندالم!

مامانی مهربونم کنارت موند تا ما بریم و بیاییم و وقتی اومدیم دیدم به به فسقلیه من چه حالی میکنه با خاک!!

اینجا داشتی برگ مینداختی توی آب که توپت رو هم یهو پرت کردی! بعدم نشستی کلی نگاش کردی.

اینم یه عکس زیبا که پارمیس جونی گرفته

موقع برگشت کلی توی ترافیک بودیم و حدود 6 ساعت بیشتر از موقع رفت تو راه بودیم. ولی جاده ای که میومدیم فوق العاده زیبا بود و تو هم با همه ی خستگی محو تماشا بودی

نفس مامان، عمر مامان، عشق مامان

با تو هر ساعت عمرم یه جهان خاطره میشه


تاریخ : 17 مرداد 1393 - 04:51 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 3008 | موضوع : وبلاگ | 50 نظر

شب قدر

شب قدر

مراسم احیا شب 23 ماه رمضان.
متاسفانه مشکل اینترنت داشتم نتونستم به موقع بذارم واست.
تاریخ : 06 مرداد 1393 - 01:18 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 2704 | موضوع : فتو بلاگ | 23 نظر

شب قدر

شب قدر


تاریخ : 06 مرداد 1393 - 01:12 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 2068 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید

این روزهای پارسا (3)

خمیربازی

سلام به وروجک ناز و خوشگل خودم

ببخش مامانی یکم پستت دیر شد. ایندفعه چندتا از عکسهای خمیر بازی کردنت رو واست گذاشتم.

واااااااااااای از دست این بازی!! مامانهای عزیز میدونن چی دارم میگم!!ابتسامات وبكاء سمايلات حزينه ابتسامات وخيبه

نمیشه یه لحظه ازت چشم برداشت.میترسم دستتو به چشم یا دهنت بزنی.

خوب که بازی میکنی میگی مامان دستام اه.. بوشو! اما شستن همانا و نیم ساعت بعد دوباره میگی : مامان اجاژه همی باژی؟!! (اجازه میدی خمیر بازی کنم؟!! ) ابتسامات وبكاء سمايلات حزينه ابتسامات وخيبه


حیف که خیلی خیلی دوست داری با خمیر بازی کنی وگرنه دیگه این بازی رو حذف میکردم.بیشتر وقتها هم باید سی دی آموزشی آریا رو ببینی. و

باهاش میخونی: آیا آیا ( آریا ).... همی باژی آیا ...لالالا (عاشق لالالا ی آخرشم شکلک های یاهو )

 

 

ادامه مطلب...
تاریخ : 27 تیر 1393 - 04:31 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 2757 | موضوع : وبلاگ | 25 نظر

این روزهای پارسا (2)

لگو بازی

 

سلام سلام پارسای نازم، آقا پسر ناز و شیطون منی تو

اینقدر این روزا بامزه و شیرین شدی که دلم میخواد درسته قورتت بدم. مخصوصا که حرف زدنت خیلی بهتر و بامزه شده.

به زور سعی میکنی جمله بگی. بیشتر ترانه ها و یا آهنگهای تبلیغاتی رو دنبالش میخونی.

شعر حسنی رو خیلی بامزه میخونی. همینطور آهنگ abcd رو. اگه جایی نوشته انگلیس ببینی میگی: ای ای بی بی سی دی ای!!!

بعد از غذا یا زمانی که چیزی میخوای و بهت میدم میگی" دست دد هه " یعنی دست درد نکنه!

مثل هندیا بجای بیشتر فعلات میگی " هه"!!!

از بعد از عید بجز پارک که برنامه بیشتر بعد از ظهرامونه، روزا با اسباب بازیهات و لگوهات خیلی خیلی سرگرم میشی. همینطور خمیر بازی و نقاشی و کتاب شعر خوندن .البته من یا پارمیس هم باید کنارت باشیم و رنگها رو برامون بگی.

و البته مامان بازی و مغازه بازی هم جزء بازیهای هرروزته!!

تو این پست عکس بازی با لگوهاتو گذاشتم. و خمیر بازی و نقاشی رو بعدا میذارم.


  راستی این دو ماه رنگها رو خیلی خوب یاد گرفتی و اسم رنگها رو میگی.

(سبز....... هزب) ، آبی ، (نارنجی.......نانجی) ،(زرد...... هزد ) ، (قرمز ........ ارمز )، بنفش ،سفید....هیفید) ، مشکی (قهوه ای.......اهفه ای) ، طوسی

رنگ صورتی رو میشناسی ولی میگی نانجی!! وقتی بهت میگم صورتی رو بده میدی ولی خودت میگی نارنجی!! 

این اسباب بازی رو 16ماهگی واست خریدم.همون شب اول یکی از کارتها( شکل حیوانها بصورت کارتونی بود) رو واست گذاشتم و برات اسم حیوونا رو گفتم و با هم سر جاش میذاشتیم.چون اون موقع حرف نمیزدی فکر میکردم واست زوده... فرداش دوباره اومدیم بازی کنیم که دیدم خودت هرکدوم رو به تنهایی سرجاش میذاشتی. نمیدونی چقدر خوشحال شده بودم.از وقتی زبون باز کردی اولین باری که دوباره با این اسباب بازیت بازی کردی دیدم داری اسم حیوونا و میوه ها رو هم میگی... تک تکشون رو ، و من از دیدن و شنیدنش غرق شادی شدم.انگار تو این مدت که صحبت نمیکردی همه رو ضبط کرده بودی...

الانم که هر 4تا کارت رو میذاری جلوت و همه ی مهره ها رو قاطی و از توشون پیدا میکنی. انگار دیگه یدونه کارتی واست لطفی نداره...

 

نفسهای تو تضمین یک عمر زنده بودن من است...

خدا را سپاس که فرشته ای همچو تو را به من داد


تاریخ : 11 تیر 1393 - 05:24 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 2743 | موضوع : وبلاگ | 39 نظر