طراوت و شادابی زندگی ما؛  پارسا

طراوت و شادابی زندگی ما؛ پارسا جان تا این لحظه 12 سال و 1 ماه و 12 روز سن دارد

قابلمه بازی

سلام گل پسر نازم، عشق و عمر و نفسم....


عزیزم از زمانی که میتونستی بشینی و بازی کنی عاشق بازی کردن با قابلمه بودی...

اوایل با یه دونه قابلمه کلی وقت سرگرم میشدی...

بعد باید تعدادشو بیشتر میکردم... و از زمانی که تونستی چهاردست و پا بری و به کابینتها

دسترسی پیدا کردی باید کل کابینت رو واست می آوردم بیرون!!!

البته با کلی کلک زودپز و قابلمه و ماهیتابه های بزرگ رو پنهون میکردم که یه موقع بهت

آسیبی نرسه!!

همه ی قابلمه ها حتما باید با در بودن و بهت میدادم!!! و همه ی در ها رو میدونستی مال

کدوم قابلمه است!! چه خونه ی خودمون و چه جاهای دیگه!!

اگه یه قابلمه بی در یا برعکس جایی میدیدی فوری میرفتی و لنگه شو می آوردی!

دیگه اینقدر از بازی با قابلمه لذت میبردی و همه از این کارات خوششون میومد که هرجا

مهمونی میرفتیم فوری میبردنت تو آشپزخونه و بهت چند تا قابلمه میدادن و تو هم دیگه

جای قابلمه های همه رو توی خونه هاشون میدونستی و دفعه بعد که میرفتیم اونجا

یراست میرفتی سراغشون!

اینم بگم که تا قبل از سفر مشهد ( حدودا دو ماه پیش) اصلا قابلمه های اسباب بازی رو

دوست نداشتی و بهشون نگاه هم نمیکردی!

ولی توی مسافرت یسری سرویس قابلمه گرفتیم و چون اونجا تجهیزاتی واسه بازی

نداشتی به بازی با اونها رضایت دادی!

دیگه جونم واست بگه که اول اول دوست داشتی قابلمه ه رو دمر کنی و یه ارکستر

حسابی راه می آنداختی!!

بعد از یه مدت که فقط با یچزی تو سر قابلمه میزدی، تخیلاتت بیشتر شد و خوب غذاتو هم

میزدی و بعد میچشیدی و بعد قاشق یا ملاقه ات رو میزدی لب قابلمه!!!

یکم که گذشت و میتونستی بگی داغ.... اگه کسی به قابلمه هات دست میزذ فوری بهش

میگفتی: " دااااااااغ"....... البته شامل همه شون نمیشد! بلکه اونایی که روی به اصطلاح

اجاق گازت بودن! ( که معمولا یه بلندی مثل میز یا مبل بود!)

و کار دیگه ای که یاد گرفنه بودی و من عااااااشقش بودم گذاشتن دم کنی بود!! هرچیزی

که گیرت میومد رو با دقت کامل دور در قابلمه میپیچیدی و بعد برعکس میذاشتی رو

قابلمه!!!

و از چند ماه پیش هم که آشپز کامل و حرفه ای شدی و با یسری اسباب بازی و البته

بیشتر باتری قلمی!!! واسمون غذا میپزی و توی بشقاب سرو میکنی برامون و موقع خوردن

باید حواسمون باشه که داغه و فوتش کنیم و بخوریم!!!

 

مامانی نوشتنیام طولانی شد ولی دلم نیومد واست ننویسم که چه آشپز کوچولوی نازی

هستی!!


این پست رو باید چند ماه پیش واست میذاشتم اما چون دوست داشتم عکسهای مختلفی

که ازت موقع قابلمه بازی،که در مکانهای مختلف گرفتم رو بذارم و متاسفانه فایلش رو پیدا

نمیکنم!!! هر دفعه به تعویق افتاد. آخر هم عکسها رو پیدا نکردم و چندتایی هم که داشتم

آپلود نمیشن، نمیدونم چرا؟؟!!

آخر دلم نیومد و تصمیم گرفتم این پست رو بذارم

ایشالا زودتر بقیه عکسهاتو پیدا میکنم و میذارم

 

فربونت برم من الهیییییییییییییی... اینجا داری قابلمه رو میشوری و صدای ششششششششششششششش ( صدای آب) در میاری!!!

اینم بازی با قابلمه های مامان زی!!

الهییییییییی مامان فدای تو و بازی کردنت بشه که اینقدر بهم انرژی میده....


تاریخ : 06 اردیبهشت 1393 - 09:49 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 1966 | موضوع : وبلاگ | 24 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام