طراوت و شادابی زندگی ما؛  پارسا

طراوت و شادابی زندگی ما؛ پارسا جان تا این لحظه 12 سال و 1 ماه و 5 روز سن دارد

رویداد هفته 1

هوا سرد است...... اما من از کلاف دلم برایت خیالی گرم میبافم

پسر ناز مامانی میخوام از امروز اتفاقات هرهفته رو 5شنبه یا جمعه اش برات بنویسم:

جمعه (4بهمن) از اصفهان برگشتیم ( واسه اومدن مامانم یا به قول خودت مامانه! رفته بودیم

اصفهان) توی راه خیلی اذیت شدی پسرم. دلم واست کباب شد....از همون اول راه خوابت

گرفته بود اما نمیتونستی بخوابی.همش واسه خودت آهنگ لالا لالا و تا تا ( تاب تاب!!) رو که

معمولا وقتی خوابت میاد میگی رو میخوندی.منم هر ترفندی که بلد بودم رو زدم تا شاید

خوابت ببره اما نشد که نشد.....

وقتی رسیدیم اول کوچمون مکان رو شناختی و کلی ذوق زده شدی و صداهای پرهیجان

در میاوردی( تو دلت میگفتی آخیش رسیدیم..).

وقتی اومدیم تو خونه اینقدر شارژ شدی که انگار نه انگار توی راه بودی و خوابت میومده!!

فوری مشغول بازی با قابلمه هات!!!! شدی ( حالا داستان قابلمه رو هم جداگانه میگم

واست).

دیگه از شنبه تا 4شنبه اتفاق خاصی نبود مثل همیشه هرروز بعد از ناهار آجی رو میبردیم

باشگاه و منتظر میموندیم تا تعطیل بشه و برگردیم ( اینجا اینقدر هوا سرد بود که نمیشد

ببرمتون پارک)

روز یکشنبه بعداز کلاس پارمیس رفتیم کانون پرورش فکری

3شنبه هم دوست آجی از مدرسه باهاش اومد خونه و تو کلی خوشحال شدی و همش

دنبالش راه میرفتی و خوراکی و اسباب بازی میدادی بهش و میگفتی : نی نی اینا

( یعنی نی نی این رو بگیر.)

4شنبه هم از اون روزهای شلوغ کاریت بود....

از صبح که بیدار شدی شیطنت های عجیب و غریبی میکردی که شروعش هم بازی و خراب

کردن لوازم آرایش من و رنگی کردن کتابهای بابا با رژ لب بود. یکم بعدش رژ گونه رو روی

فرش خالی کردی و ..... کارم همش شده بود شستن لباس و فرش و ملافه و.....

عکسهاشو ختما واست میذارم.

5شنبه هم که پارمیس خونه بود طبق معمول یکم بازی میکردید و یکم دعوا....

ولی شب خیلیییییییییی قشنگ با هم بازی میکردید.پارمیس مامانت شده بود وبا هم توی

خونه اش میرفتید و بعد تو رو مثلا پارک برد و رستوران و.... و بعدش هم خوابوندت...

جالبه که تو هم هرچی میگفت گوش میدادی و بهش میگفتی: مامانه!!!!

امشب برای اولین بار قابلمه بازی که میکردی غذاهایی که میپختی رو می اوردی فوت

میکردی و دهن ما میذاشتی( البته فوت کردنش واسه اولین بار بود...)

الهی من فدای هردوتاتون بشم. خیلیییییییییییییی دوستون دارم


تاریخ : 11 بهمن 1392 - 08:24 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 1035 | موضوع : وبلاگ |



ارسال نظر غیر فعال شده است