طراوت و شادابی زندگی ما؛  پارسا

طراوت و شادابی زندگی ما؛ پارسا جان تا این لحظه 12 سال و 1 ماه و 2 روز سن دارد

زندگی با تو دیگه رویا نیست....

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

http://zibasaz.niniweblog.com/

 برام هیچ حسی شبیه تو نیست

                کنار تو درگیر آرامشم

                                   همین از تمام جهان کافیه

                                   همین که کنارت نفس میکشم

                                                                         تو پایان هر جستجوی منی

                                                                         تماشای تو عین آرامشه

                                     تو زیباترین آرزوی منی


خداحافظ شیر مامان..........

سلام گل پسر مامان، قند ونباتم....

این پست رو با تاخیر برات گذاشتم...عزیز دلم 21بهمن با شیر مامانی خداحافظی کردی.....

روز خیلییییییییییی خیلییییییییییی سختی بود (بهتره بگم روزهای سختی بودن!)

یک هفته همش کارمون شده بود پارک رفتن... بعضی روزها خیلی سرد بود ولی واسه اینکه بهانه گیریت کمتربشه میبردمت بیرون( تازه میفهمم چرا مامانم میگفت تا بهار بهت شیر بدم! اما چون خیلی کم غذا میخوردی و دکترت هم چند ماه پیش گفته بود دیگه بهت شیر ندم یدفعه تصمیم گرفتم تحریم رو شروع کنم!)

تو خونه هم که فقط و فقط باید باهات بازی میکردم و کتاب میخوندم.دلم خیلی واست میسوخت دو روز اولش که وقتی بهونه میگرفتی و گریه میکردی منم گریه میکردم... ولی چاره ای نبود...

امیدوارم همیشه سالم وسلامت باشی پسر نازم و این اولین و آخرین غمت باشه...

 

حالا چند تا ازعکسهای اون روزها رو واست میذارم:

جمجمک بازی....

کلاغ پر....

عزیز دلم از بین کتابهایی که میخوندم واست عاشق قصه ی شنگول و منگول شدی... خودت هم خیلی قشنگ واسم تعریف میردی... وقتی عکس آقا گرگه رو میدیدی محکم میزدیش و عکس بره ها ( به قول خودت نی نی! ) رو بوس میکردی...!

یکی دیگه از کارهایی که تونست بهم کمک کنه گذاشتن سی دی های کارتون و ترانه کودکانه بود... البته خودمم باید تمام مدت باهات نگاه میکردم....

 

تنها چیزی که از فردا میدانم این است که خدا قبل از خورشید بیدار است...

از او میخواهم که قبل از همه در کنار تو باشد....


تاریخ : 19 اسفند 1392 - 08:15 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 1723 | موضوع : وبلاگ | 26 نظر

یکی دوتا خاطره از سفر

عمری با تو بودن ، یک لحظه است

و

لحظه ای بی تو بودن ، یک عمر ...

 

خب پسر دسته گلم،نفسم،جونم، عشق مامان ...

 

میخوام یکی دوتا خاطره از اولین سفرت به مشهد بگم:

چهارشنبه 92/11/30 صبح زود راه افتادیم. مامان زی(به قول پارمیس یا به قول خودت مامانه!!) و دایی داوود هم باهامون بودن. و چهارشنبه 92/12/7 آخر شب رسیدیدم خونه!

تو مسیر با پارمیس در عرض صدم ثانیه قهر و آشتی ابتسامات هبال ابتسامات وفرفشه سمايلات استعباطمیکردید!!! قربونت برم که از الان خوب فهمیدی چجوری دست بذاری رو نقطه ضعف های خواهرت و صداش رو دربیاری!!

نمیتونم لحظه لحظه کارهاتون رو بنویسم چون مثنوی هفتاد من میشه!!!

فقط چیزی که هیچوقت یادم نمیره علاقه زیادت به اتوبوس و بخصوص کامیون بود.وقتی هم که وانت یا مینی بوس میدیدی ابراز علاقه میکردی!!

و وقتی که از کنارشون رد میشدیم میگفتی: " مامان آلاااه !" ( توضیح بدم واست که به هر چیز بزرگ یا سنگین میگی : آلاااه البته خیلی با غلظت و صدای کلفت! )

قبل از مسافرت به کامیون میگفتی: "موون" و به اتوبوس میگفتی " بوو" اما تو طول سفر به هر دو تاش و حتی به وانت ونیسان هم میگفتی بوو

جالب اینجا بود که حتی یدونه رو هم از قلم نمینداختی و حواست به هردو طرف جاده هم بود و هرکدوم رو که میدیدی میگفتی "مامان بوو " (البته آخرها بخاطر اینکه سرعتت بالا بره مامان رو مخفف میکردی و میگفتی : " مام بوو ") و من هم واسه هر کدوم باید درستش رو میگفتم! و اگه احیانا تنبلی میکردم و نگاه نمیکردم و همینجوری یچیزی میپروندم و اشتباه میگفتم کلی عصبانی میشدی و تا درستش رو نمیگفتم دست بردار نبودی.این بازیت کلی سوژه شده بود و کلی خندیدیم ولی یجورایی حال من از هرچی کامیون و اتوبوس و وانت و... بود بهم خورد!!! و اخراش قاط زده بودم!!

 

 

راستی مینی بوس رو هم تو سفر یاد گرفتی و میگفتی " نیم بووو "... عاااااشقتم بخدا ...

یعنی منتظر بودم یه مینی بوس یا ون ببینی کلی حال میکردم. همچنین موتور که بهش میگفتی: "دو دو "




یکی دیگه از کارایی که میکردی تو ماشین گوش دادن Orange smiley 007به آهنگ برقصا از محسن چاووشی بود و انجام حرکات موزون متناسب با آهنگ!!!ابتسامات هبال ابتسامات وفرفشه سمايلات استعباط

اینقدر این آهنگ رو پشت سر هم میخواستی که دیگه اسم چاووشی میاد بدنم میلرزه!!!

جالبه آخرای آهنگ رو میشناختی و هنوز تموم نشده خیلی عصبانی میگفتی :" بابا نا نا "

بابایی هم دیگه تکرار آهنگ رو زد و ....



پارسای عزیزم خیلییییییییییییییی دوستت دارم

وچقدر این دوست داشتن های بی دلیل خوب است...
 
مثل همین باران بی سؤال، که آرام و شمرده شمرده میبارد....

تاریخ : 13 اسفند 1392 - 11:15 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 2064 | موضوع : وبلاگ | 16 نظر

مشهد

حرم مطهر امام رضا (ع)

цветочки

قدمگاه

(کاروانسرای قدیمی در قدمگاه)

цветочки

 

آرامگاه بایزید بسطامی

цветочки

 

آرامگاه عطار

цветочки

 

آرامگاه کمال الملک

цветочки

 

آرامگاه خیام

(مامان زی خیلییییییییی تو این سفر کمکمون بود..... مرسییییییییی مامان خوبم)


تاریخ : 12 اسفند 1392 - 07:24 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 1350 | موضوع : وبلاگ | 17 نظر

نفسم تویی...

پارسای گلم سی دی رو تمیز میکنه...!!

 

بازی با پارچه های مامان زی:

 

بازی با لباسهای شسته شده...!!!

گل پسر نازم هفته پیش نتونستم واست رویداد هفته رو بنویسم.الان هم که مشغول جمع کردن وسایلیم که اگه خدا بخواد بریم مشهد.دلم نیومد واست پست نذارم پس این چندتا عکس نازتو داشته باش تا برگردم و اتفاقات دو هفته رو واست بنویسم


تاریخ : 29 بهمن 1392 - 09:51 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 3641 | موضوع : وبلاگ | 33 نظر

زمستان زیبا


تاریخ : 26 بهمن 1392 - 10:41 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 1368 | موضوع : وبلاگ | 19 نظر

عکسهای گلچین (1)

وای خدا که چقدر بامزه دندون در آوردی فسقلی جوووووووووونم.اینجا 1 سالته...


تاریخ : 23 بهمن 1392 - 00:07 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 1670 | موضوع : وبلاگ | 18 نظر

رویداد هفته 2

سلام گل پسرم، قند نباتم

از جمعه 11/11 بگم: امروز اینجا برف میومد و هوا هم خیلییییییی سرد بود نمیتونستم ببرمتون برف بازی.هر دفعه از پشت پنجره برفا رو نگاه میکردیدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد و به پارمیس میگفتی: آجی آبااااااااااا؟؟؟

تو خونه با اجی مشغول بودید.یکم کارتون دیدید، برنامه فیتیله رو دیدید و نقاشی کردید.شب هم با اجی حسابی خاله بازی( تو بچه اش میشدی تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيدو خیلی هم خوب نقشتو بازی میکردی!) کردید و بعدشم قایم موشک که خیلی بامزه قایم میشی عزیز دلم.فقط پشت یخچال قایم میشی و وقتی اجی رو میبینی از ذوقت جبغ میزنی....

بعدشم که با من بازیت گرفت، یه بالش رو پرت میکردی طرفم و فوری فرار میکردی...

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

شنبه:

صبح زود بیدار شدیم. هوا سرد بود و برف میومد ولی حسابی شال و کلاه کردیم و رفتیم بیرون دنبال خرید واسه تولد آجی... تند تند مجبور بودیم کارهامون رو انجام بدیم تا ساعت 11:30 که آجی از مدرسه برمیگرده خونه باشیم.آخه میدونی پسرم کارها هول هولکی شد چون اول قرار بود آخر هفته تولد بگیریم ولی بعد بخاطر آجی که روز تولدش دورش شلوغ باشه تصمیم گرفتیم یکی هم 1 شنبه بگیریم.

شب با بابایی میخواستیم تزیینات تولد رو بزنیم که تو حسابی حال کرده بودی چون چندتاش قسمتت شد و تا تونستی ریز ریزشون کردی و تو قابلمه هات میریختی و باهاشون آشپزی میکردی.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

1شنبه:

از صبح مشغول بازی کردن بودی و زیاد کاری به کارم نداشتی انگار پسرم میدونست مامانی امروز کارش زیاده.

منم که سرگرم پیچیدن پیراشکیها بودم.ظهر که خوابت برد بادبادکها رو باد کردم(البته همه ی بادبادکا رو باد نکردم... وای خدا که چقدر از این کار بدم میاد و به قول پارمیس: چقدر جای مامان زی خالیه که برام بادبادک باد کنه.میگفت تو کم باد میکنی مامان زی یه عالمه باد میکرد)پارمیس بادکنکای بنفش رو قایم میکرد و میگفت: این رنگ مورد علاقه هاتا جونمه، زنگ بزن آقای پست!! تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيدبیاد براش ببره!!! قربونت برم دختر مهربونم

بعد از ظهر دوستای پارمیس اومدن و تو عزیز دلم تو پوست خودت نمیگنجیدی.(شلوغی رو دوست داری و ما هم که اینجا کسی رو نداریم!)خلاصه خیلی بهت خوش گذشت....با هر جیغ و دستی که بچه ها میزدن تو هم یه جیغ میزدی.کلی هم واسه آجی قر دادی!!!!داداش یکی از دوستای پارمیس هم که دو روز از تو بزرگتر بود اومده بود با اون هم کلی بازی کردید.

راستی کلی هم از بچه ها و ماماناشون پذیرایی کردی ویکی یکی دستشون میوه میدادی....

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

2شنبه:

صبح با تلفن با مامان زی حرف میزدی، ازت میپرسید: مامان جون بچه ها چکار میکردن؟ تو هم اول یه جیغ زدی و بعد گوشی رو گرفتی جلوی میز که مثلا ببینه و با اون زبون شیرینت میخواستی تعریف کنی:

نی نی............ به به ........... اااااااا(جیغ) {یعنی نی نیها واسه کیک جیغ زدن}

نی نی.......... دااااااااااااااااااااااغ....... ااااااا(جیغ) {یعنی نی نیها واسه فشفشه جیغ زدن}

نی نی....... د د { یعنی نی نیها دست میزدن!!!}

الهیییییییییییییییییییییییییی قربون تعریف کردنت برم من.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

3شنبه:

برف میومد و مدرسه و باشگاه آجی تعطیل بود با هم بازی میکردید و نقاشی میکشیدید.و البته هر از گاهی هم صدای اعتراض یکیتون میومد!!!!تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

تازگیها خیلی قشنگ کله معلق(پشتک!) تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد میزنی الهی فدات بشم و این کارت خطرناکه. نگرانم به مهره های گردن نازت آسیب برسه{این کارو از خواهرت یاد گرفتی.....}

دیشب حدودای ساعت 3 بود که زلزله اومد!!!!! آخرم نتونستم از اخبار بفهمم که چند ریشتر بوده!!خدایا خودت به همه رحم کن.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

4شنبه:

مدرسه آجی باز تعطیل بود. تا ظهر یکم بازی کردید و سی دی دیدید.تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

پارمیس دلش میخواست برف بازی کنه واسه همین قبل از کلاسش حدود 1ساعت زودتر رفتیم بیرون و بردمتون پارک و حسابی برف بازی کردید.

بعداز کلاس که برگشتیم حسابی خسته بودی و یه خواب حسابی رفتی.

پارمیس دلش واست ضعف رفت و این عکسو گرفت ازت:

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

5شنبه:

امروز آب قطع بود.....لوله ها از توی شب یخ زده بودن... تو هم امروز عجیب گیر داده بودی بری حموم.با چه حقه هایی تونستیم از سرت بندازیم . امروز بیشتر نقاشی کشیدی Painterعزیزم. که بعدا واست عکساشو میذارم. طبق معمول قابلمه بازیتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد هم بود.با پارمیس تاب بازیتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيدو لگو بازی کردید.شب موقع خواب طبق روال هرشب با پارمیس کلی رو تخت بالا پایین پریدید و شلوغ بازی کردیدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

 

وای داشت یادم میرفت.....چند وقتیه موقع غذا خوردن، توی آوردن و بردن سفره و بشقاب و ........ خیلی با پارمیس کمک میکنی عزیزم.(البته گاهی سر اینکه کی چی رو ببره دعواتونم میشه!)

خودت میدونی اول باید سفره بره و اگه چیز دیگه ای رو زودتر بدم بهت که ببری اینقدر با زبون بی زبونی توضیح میدی تا متوجه بشم.... الهی مامان فدات بشه.اگه چیز بزرگ یا سنگینی باشه میگی مامان آلاه

بخدا که عاشق هر دوتاییتونم.میمیرم براتون...............

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

مثل آنکه شـــــــــــاهرگ احســـــــاسم را زده باشـــــــــید…


بنــــــــــد نمی آید


دوســــــــــــــت داشتــــــــــنتان…



تاریخ : 18 بهمن 1392 - 09:55 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 1177 | موضوع : وبلاگ | 26 نظر

قصه ی چند دقیقه دیر بیدار شدن!!!

پارسای قصه گو:

4شنبه صبحه.....

من امروز زودتر از مامانی بیدار شدم.نمیدونم چرا مامان بیدار نمیشه و نفهمیده که من بیدارم؟؟!!

فکر کنم دیشب تا ساعت 3 و 4 توی نی نی پیج گشت میزده!!!!!!!!

خیلی هم بد نیست یه فرصت خوب تا یکم شیطنت کنم...!!!!

خب ببینم توی میز توالت چی پیدا میکنم؟ آهان چندتا رژ لب و رژ گونه....

اینجا هم که کتابهای بابایی...

شروع........منو عشقم

ای وااااااااااااااای چرا اینجوری شد؟!!! بذار مامان رو صدا کنم......

مامان: پارسااااااااااااااااااا؟؟منو عشقم

انگار کار خوبی نکردم......خجالت میکشم .......

بذار یواشکی نگاه کنم ببینم چه خبره؟!!!

آخ آخ مامان هنوز ناراحته......

مامانی تنبیهم کرده ودست و صورتمو نمیشوره... منم حساااااااااااااااس....

بالاخره موفق شدم دلشو بدست بیارم

( خودمونیم فکرکنم مامانی تو دلش واسم ضعف هم کرده ها....)

 

مامانی میگه کی اینکارو کرده؟ منم لبم رو به نشانه تاسف فشار میدم....

 

مامانی ازم میخواد که دیگه اینکارو انجام ندم و منم سرم رو کج میکنم و میگم: دأ ( یعنی چشم )

مامان فدای تو و شیطنتهات و لوس شدنهات و لب گاز گرفتن و چشم گفتنت


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد



در سرم تویی

 

در چشمم تویی

 

در قلبم تو

 

من ، عکس دسته جمعی توام . . .


تاریخ : 12 بهمن 1392 - 08:09 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 1649 | موضوع : وبلاگ | 34 نظر

رویداد هفته 1

هوا سرد است...... اما من از کلاف دلم برایت خیالی گرم میبافم

پسر ناز مامانی میخوام از امروز اتفاقات هرهفته رو 5شنبه یا جمعه اش برات بنویسم:

جمعه (4بهمن) از اصفهان برگشتیم ( واسه اومدن مامانم یا به قول خودت مامانه! رفته بودیم

اصفهان) توی راه خیلی اذیت شدی پسرم. دلم واست کباب شد....از همون اول راه خوابت

گرفته بود اما نمیتونستی بخوابی.همش واسه خودت آهنگ لالا لالا و تا تا ( تاب تاب!!) رو که

معمولا وقتی خوابت میاد میگی رو میخوندی.منم هر ترفندی که بلد بودم رو زدم تا شاید

خوابت ببره اما نشد که نشد.....

وقتی رسیدیم اول کوچمون مکان رو شناختی و کلی ذوق زده شدی و صداهای پرهیجان

در میاوردی( تو دلت میگفتی آخیش رسیدیم..).

وقتی اومدیم تو خونه اینقدر شارژ شدی که انگار نه انگار توی راه بودی و خوابت میومده!!

فوری مشغول بازی با قابلمه هات!!!! شدی ( حالا داستان قابلمه رو هم جداگانه میگم

واست).

دیگه از شنبه تا 4شنبه اتفاق خاصی نبود مثل همیشه هرروز بعد از ناهار آجی رو میبردیم

باشگاه و منتظر میموندیم تا تعطیل بشه و برگردیم ( اینجا اینقدر هوا سرد بود که نمیشد

ببرمتون پارک)

روز یکشنبه بعداز کلاس پارمیس رفتیم کانون پرورش فکری

3شنبه هم دوست آجی از مدرسه باهاش اومد خونه و تو کلی خوشحال شدی و همش

دنبالش راه میرفتی و خوراکی و اسباب بازی میدادی بهش و میگفتی : نی نی اینا

( یعنی نی نی این رو بگیر.)

4شنبه هم از اون روزهای شلوغ کاریت بود....

از صبح که بیدار شدی شیطنت های عجیب و غریبی میکردی که شروعش هم بازی و خراب

کردن لوازم آرایش من و رنگی کردن کتابهای بابا با رژ لب بود. یکم بعدش رژ گونه رو روی

فرش خالی کردی و ..... کارم همش شده بود شستن لباس و فرش و ملافه و.....

عکسهاشو ختما واست میذارم.

5شنبه هم که پارمیس خونه بود طبق معمول یکم بازی میکردید و یکم دعوا....

ولی شب خیلیییییییییی قشنگ با هم بازی میکردید.پارمیس مامانت شده بود وبا هم توی

خونه اش میرفتید و بعد تو رو مثلا پارک برد و رستوران و.... و بعدش هم خوابوندت...

جالبه که تو هم هرچی میگفت گوش میدادی و بهش میگفتی: مامانه!!!!

امشب برای اولین بار قابلمه بازی که میکردی غذاهایی که میپختی رو می اوردی فوت

میکردی و دهن ما میذاشتی( البته فوت کردنش واسه اولین بار بود...)

الهی من فدای هردوتاتون بشم. خیلیییییییییییییی دوستون دارم


تاریخ : 11 بهمن 1392 - 08:24 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 1034 | موضوع : وبلاگ |