طراوت و شادابی زندگی ما؛  پارسا

طراوت و شادابی زندگی ما؛ پارسا جان تا این لحظه 12 سال و 28 روز سن دارد

زندگی با تو دیگه رویا نیست....

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

http://zibasaz.niniweblog.com/

 برام هیچ حسی شبیه تو نیست

                کنار تو درگیر آرامشم

                                   همین از تمام جهان کافیه

                                   همین که کنارت نفس میکشم

                                                                         تو پایان هر جستجوی منی

                                                                         تماشای تو عین آرامشه

                                     تو زیباترین آرزوی منی


قابلمه بازی

سلام گل پسر نازم، عشق و عمر و نفسم....


عزیزم از زمانی که میتونستی بشینی و بازی کنی عاشق بازی کردن با قابلمه بودی...

اوایل با یه دونه قابلمه کلی وقت سرگرم میشدی...

بعد باید تعدادشو بیشتر میکردم... و از زمانی که تونستی چهاردست و پا بری و به کابینتها

دسترسی پیدا کردی باید کل کابینت رو واست می آوردم بیرون!!!

البته با کلی کلک زودپز و قابلمه و ماهیتابه های بزرگ رو پنهون میکردم که یه موقع بهت

آسیبی نرسه!!

همه ی قابلمه ها حتما باید با در بودن و بهت میدادم!!! و همه ی در ها رو میدونستی مال

کدوم قابلمه است!! چه خونه ی خودمون و چه جاهای دیگه!!

اگه یه قابلمه بی در یا برعکس جایی میدیدی فوری میرفتی و لنگه شو می آوردی!

دیگه اینقدر از بازی با قابلمه لذت میبردی و همه از این کارات خوششون میومد که هرجا

مهمونی میرفتیم فوری میبردنت تو آشپزخونه و بهت چند تا قابلمه میدادن و تو هم دیگه

جای قابلمه های همه رو توی خونه هاشون میدونستی و دفعه بعد که میرفتیم اونجا

یراست میرفتی سراغشون!

اینم بگم که تا قبل از سفر مشهد ( حدودا دو ماه پیش) اصلا قابلمه های اسباب بازی رو

دوست نداشتی و بهشون نگاه هم نمیکردی!

ولی توی مسافرت یسری سرویس قابلمه گرفتیم و چون اونجا تجهیزاتی واسه بازی

نداشتی به بازی با اونها رضایت دادی!

دیگه جونم واست بگه که اول اول دوست داشتی قابلمه ه رو دمر کنی و یه ارکستر

حسابی راه می آنداختی!!

بعد از یه مدت که فقط با یچزی تو سر قابلمه میزدی، تخیلاتت بیشتر شد و خوب غذاتو هم

میزدی و بعد میچشیدی و بعد قاشق یا ملاقه ات رو میزدی لب قابلمه!!!

یکم که گذشت و میتونستی بگی داغ.... اگه کسی به قابلمه هات دست میزذ فوری بهش

میگفتی: " دااااااااغ"....... البته شامل همه شون نمیشد! بلکه اونایی که روی به اصطلاح

اجاق گازت بودن! ( که معمولا یه بلندی مثل میز یا مبل بود!)

و کار دیگه ای که یاد گرفنه بودی و من عااااااشقش بودم گذاشتن دم کنی بود!! هرچیزی

که گیرت میومد رو با دقت کامل دور در قابلمه میپیچیدی و بعد برعکس میذاشتی رو

قابلمه!!!

و از چند ماه پیش هم که آشپز کامل و حرفه ای شدی و با یسری اسباب بازی و البته

بیشتر باتری قلمی!!! واسمون غذا میپزی و توی بشقاب سرو میکنی برامون و موقع خوردن

باید حواسمون باشه که داغه و فوتش کنیم و بخوریم!!!

 

مامانی نوشتنیام طولانی شد ولی دلم نیومد واست ننویسم که چه آشپز کوچولوی نازی

هستی!!


این پست رو باید چند ماه پیش واست میذاشتم اما چون دوست داشتم عکسهای مختلفی

که ازت موقع قابلمه بازی،که در مکانهای مختلف گرفتم رو بذارم و متاسفانه فایلش رو پیدا

نمیکنم!!! هر دفعه به تعویق افتاد. آخر هم عکسها رو پیدا نکردم و چندتایی هم که داشتم

آپلود نمیشن، نمیدونم چرا؟؟!!

آخر دلم نیومد و تصمیم گرفتم این پست رو بذارم

ایشالا زودتر بقیه عکسهاتو پیدا میکنم و میذارم

 

فربونت برم من الهیییییییییییییی... اینجا داری قابلمه رو میشوری و صدای ششششششششششششششش ( صدای آب) در میاری!!!

اینم بازی با قابلمه های مامان زی!!

الهییییییییی مامان فدای تو و بازی کردنت بشه که اینقدر بهم انرژی میده....


تاریخ : 06 اردیبهشت 1393 - 09:49 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 1958 | موضوع : وبلاگ | 24 نظر

تماشای خواب...

کدامین ستاره را به بالشت سنجاق کنم، زودتر پلکت سنگینی میکند؟

چند فرشته دور سرت بال بال بزنند، دل به رویا میدهی؟

اصلا هیچوقت گفته بودم

                                   میخواهم خوابیدنت را تماشا کنم؟!



تاریخ : 01 اردیبهشت 1393 - 10:02 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 1348 | موضوع : وبلاگ | 17 نظر

روز مادر....مامان فدای پسر

 
جوانیت را با بچگی هایم پیر کردم

مرا به موی سپیدت ببخش مادر !!


 
پسرم:

 
فراموش نکن...
 
فقط مردها رگ غیرت ندارند...

زنها هم رگ غیرتی دارند، که اگر گل کند!

همه ی مردانگی را زیر سؤال میبرد!!!

 






 
 

(( قند )) خون مادر بالاست .

دلش اما هميشه (( شور )) مي زند براي ما ؛


اشک‌هاي مادر , مرواريد شده است در صدف چشمانش ؛

دکترها اسمش را گذاشته‌اند آب مرواريد!


حرف‌ها دارد چشمان مادر ؛ گويي زيرنويس فارسي دارد!

دستانش را نوازش مي کنم ؛
داستاني دارد دستانش ...


 
 
مامانی عزیزم روزت مبارک

سلامتی و تندرستیت آرزوی همیشگی منه
 
 

تاریخ : 30 فروردین 1393 - 18:12 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 1656 | موضوع : وبلاگ | 7 نظر

تولد بابا احسان

پارمیس و پارسا:


بابا احسان جووووووووووووووووووووووون تولدت مبارک

     


نوبتی هم باشه نوبت منه!!!!


سوسوی ستارگان آسمان در التهاب آمدن توست

آمدی و آسمان و زمین را برایم بهشت کردی

تنها ستاره ی آسمان دلم،

تو قلبی به بزرگی دریا و روحی به وسعت آسمانها داری

امیدوارم همیشه شاداب، خندان و سالم باشی

تولدت مبارک



تاریخ : 27 فروردین 1393 - 11:57 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 1086 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر

دور از چشم پارمیس...

 

نفس مامان صبحها که پارمیس جون میره مدرسه فرصت خیلی خوبیه تا حسابی با عروسکای آجی بازی کنی

بعد هم باید قبل از اومدنش سریع هر کدوم رو سر جای خودشون بذاریم

چون وقتی آجی میرسه خونه اولین سوالی که میپرسه اینه که مامان پارسا تو اتاق من نرفته؟؟!!

طفلکی دخترم خیلی وسواس داره که هرکدوم از وسیله هاش دقیقا سر جای خودش باشه و این وسواس داره یکمی اذیتش میکنه!!!

 

عزیزای من:امیدوارم همیشه تنتون سالم ، لبتون خندون و روحتون مثل الان پاک و شاد باشه


تاریخ : 24 فروردین 1393 - 12:16 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 1391 | موضوع : وبلاگ | 27 نظر

نه اشتیاق به گل دارم،نه میل بهار

 

کاش آن شب را نمی آمد سحر

کاش گم میشد در راه پیک بد خبر

ای عجب کان شب سحر اما به ما

تیره روزی آمد و شام دگر

دیده پر خون از غم هجران و او

با لب خندان چه آسان بر سفر

ای دریغ از مهربانی های او

دست پر مهر آن کلام پرشکر

غصه ها پنهان به دل بودش ولی

شاد و خرم چهره اش بر رهگذر

 

12 فروردین عزیزی رو از دست دادیم....

مهربونترین مادربزرگ دنیا رو....

عزیزم از اول عید از همه میپرسید 13 بدر من رو کجا میرید؟!! غافل از اینکه همون روز میبریمش خونه جدیدش... خدایا دلم داره میترکه از غصه.......

 

کاش امشب تو بودی و دلداری ام میدادی....

کاش امشب بودی.... بودی تا سرم را بر شانه هایت گذارم و آرام گیرم

کاش بودی تا دستهایم را در دستهای گرمت بفشاری و اشکهایم را از گونه ام پاک کنی

دوست دارم تو را در آغوشم بگیرم و گریه کنم! کجایی که دلم هوایت را کرده است! کاش می توانستم ........

 

خوابیدی بدون لالایی و قـــــــــصه *** بگیر آسوده بخواب بی دردو غصه

دیگه کابوس زمستون نمیـــــــــبینی *** توی خواب گلای حسرت نمی چیـنی

دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه *** جای سیلی های باد روش نمیمونه

دیگه بیدار نمی شی با نگرونـــــی *** یا با تردید که بری یا که بمونی

 

رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی *** قانونه جنگلو زیر پا گذاشتی

اینجا قهرن سینه ها با مهربونی *** تو، تو جنگل نمیتونستی بمونی

دلتو بردی با خود به جای دیگه *** اونجا که خدا برات لالایی میگه

میدونم می بینمت یه روز دوباره *** توی دنیایی که آدمک نداره


تاریخ : 18 فروردین 1393 - 09:39 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 1061 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر

تولد در تولد

نمیدانم تو را به اندازه نفسم دوست دارم؛ یا نفسم را به اندازه تو؟!

نمیدانم چون تو را دوست دارم نفس میکشم؛ یا نفس میکشم که تو را دوست بدارم؟!

نمیدانم زندگیم تکرار دوست داشتن توست؛ یا تکرار دوست داشتن تو زندگیم است؟!

تنها میدانم که:

دوست داشتنت لحظه لحظه ی زندگیم را میسازد و عشقت ذره ذره وجودم را....

 

6فروردین تولد پسر ناز و دوست داشتنی ما و خاله مهربونش بود

پارمیس هم که یه تولد دیگه از ما طلب کار بود،بنابراین سه تا کیک بود!!!

کیک سمت راست رو عمو امید واسه خاله درست کرده بود...

اون دوتا هم انتخاب پارمیس جون بود...

بقیه عکسها رو تو اولین فرصت که مهمونی ها و عید دیدنی ها تموم بشه و اینترنت هم یاری کنه!! هم اینجا و هم وب پارمیس میذارم...

از همه دوستانی که تولد پارسا رو تبریک گفتن سپاسگذارم



تاریخ : 10 فروردین 1393 - 11:18 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 3359 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر

در آستانه نوروز 93

ای تو یزدان؛ ای تو گرداننده مهر و سپهر

برترینش کن برایم این زمان و آن زمان

باز هفت سين سرور
ماهي و تنگ بلور
سکه و سبزه و آب
نرگس و جام شراب
باز هم شادي عيد
آرزوهاي سپيد
باز ليلاي بهار
باز مجنوني بيد
باز هم رنگين کمان
باز باران بهار
باز گل مست غرور
باز بلبل نغمه خوان
باز رقص دود عود
باز اسفند و گلاب
باز آن سوداي ناب
کور باد چشم حسود
باز تکرار دعا
يا مقلب القلوب
يا مدبر النهار
حال ما گردان تو خوب
راه ما گردان تو راست
باز نوروز سعيد
باز هم سال جديد
باز هم لاله عشق
خنده و بيم و اميد

 

 

چهار دعای برتر لحظه تحویل سال :

اول دعا برای ظهور آن بی مثال

دوم تمام ملت بی ضرر و بی ملال

سوم رسیدن ما به قله های کمال

چهارم تمام جیب ها پر از پول ، اما حلال . . .

 


دوستای خوبم عیدتون مبارک


تاریخ : 28 اسفند 1392 - 11:03 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 1131 | موضوع : وبلاگ | 26 نظر

الهم عجل لولیک الفرج

 


ای عابر بزرگ که با گامهای تو ...

از انتظار پنجره تجلیل می‌شود

 

تا کی سکوت و خلوت این کوچه‌های سرد

بر چشم های پنجره تحمیل می‌شود؟

 

آیا دوباره مثل همان سالهای پیش

امسال هم بدون تو تحویل می‌شود؟

 

بی شک شبی به پاس غزلهای چشم تو

بازار وزن و قافیه تعطیل می‌شود

 

«آنروز هفت سین اهورایی بهار

موعود! با سلام تو تکمیل می‌شود»


تاریخ : 24 اسفند 1392 - 00:57 | توسط : مامان پارمیس و پارسا | بازدید : 1155 | موضوع : وبلاگ | 10 نظر